English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (7164 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to switch on U اتصال دادن جریان دادن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
reduce U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
operated U اتصال دادن
interconnected U اتصال دادن
interconnected U با هم اتصال دادن
synchronising U با هم اتصال دادن
interconnecting U اتصال دادن
interconnect U با هم اتصال دادن
synchronize U با هم اتصال دادن
synchronizes U با هم اتصال دادن
to put through U اتصال دادن به
bridged U اتصال دادن
bridge U اتصال دادن
operate U اتصال دادن
bridges U اتصال دادن
interconnecting U با هم اتصال دادن
interconnects U با هم اتصال دادن
to make contact U اتصال دادن
operates U اتصال دادن
synchronises U با هم اتصال دادن
synchronised U با هم اتصال دادن
interconnects U اتصال دادن
interconnect U اتصال دادن
connect through U از وسط اتصال دادن
earth U به زمین اتصال دادن
interdigitate U بهم اتصال دادن
earths U به زمین اتصال دادن
splices U اتصال دادن با جوش
splicing U اتصال دادن با جوش
splice U اتصال دادن با جوش
inosculate U بهم اتصال دادن
spliced U اتصال دادن با جوش
full fusion welding U جوش دادن اتصال
interconnected U با یکدیگر اتصال دادن
interconnects U با یکدیگر اتصال دادن
interconnect U با یکدیگر اتصال دادن
interconnecting U با یکدیگر اتصال دادن
draining U جریان دادن
drain U جریان دادن
drained U جریان دادن
drains U جریان دادن
interlocked U اتصال دادن تزویج شدن
interlocks U اتصال دادن تزویج شدن
connect in parallel U بطور موازی اتصال دادن
interlocking U اتصال دادن تزویج شدن
connect in series U بطور سری اتصال دادن
interlock U اتصال دادن تزویج شدن
plugs U ایجاد اتصال الکتریکی با قرار دادن دو شاخه در سوکت
plug U ایجاد اتصال الکتریکی با قرار دادن دو شاخه در سوکت
mine mooring U اتصال دادن مینها به همدیگر به وسیله سیم یا بند
plugging U ایجاد اتصال الکتریکی با قرار دادن دو شاخه در سوکت
fuse U آب شدن فیوز با عبور دادن جریان زیاد از آن
fused U آب شدن فیوز با عبور دادن جریان زیاد از آن
consenting U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
fanning U 1-مکانیزم جریان دادن هوا برای خنک کردن . 2-گستردهای ازوسایل و داده ها
fan U 1-مکانیزم جریان دادن هوا برای خنک کردن . 2-گستردهای ازوسایل و داده ها
fanned U 1-مکانیزم جریان دادن هوا برای خنک کردن . 2-گستردهای ازوسایل و داده ها
fans U 1-مکانیزم جریان دادن هوا برای خنک کردن . 2-گستردهای ازوسایل و داده ها
damping vane U پرهای در فلومتر سوخت برای کاهش دادن و گرفتن نوسانات حاصل از جریان متلاطم
invitations U عمل پردازنده برای اتصال وسیله دیگر و امکان دادن به آن برای ارسال پیام
invitation U عمل پردازنده برای اتصال وسیله دیگر و امکان دادن به آن برای ارسال پیام
conferencing U اتصال چندین کامپیوتر وترمینال به هم برای اجازه دادن به گروهی از کاربران برای ارتباط برقرار کردن
connects U اتصال دادن متصل کردن مربوط کردن
connect U اتصال دادن متصل کردن مربوط کردن
idling current connection U اتصال جریان بی باری
make induced current U جریان القایی اتصال
idle current connection U اتصال جریان بی باری
instantaneous short circuit current U جریان اتصال کوتاه ضربهای
instantaneous short circuit current U جریان اتصال کوتاه لحظهای
initial alternating short circuit curren U جریان متناوب اتصال کوتاه ضربهای
ferries U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
example is better than precept U نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to sue for damages U عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
to put any one up to something U کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
defines U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
formation U سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
conduct U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shifted U انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducted U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shifts U انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducting U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shift U انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
expands U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expand U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televises U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televise U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expanding U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televising U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
adjudging U با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudges U با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdoing U بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes U بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo U بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
development U گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
shifting U حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
to picture U شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
developments U گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
adjudged U با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
maximum asymmetric three phase U current short-circuit جریان اتصال کوتاه ضربهای سه فازه
advances U ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
indemnify U غرامت دادن به تامین مالی دادن به
greaten U درشت نشان دادن اهمیت دادن
promulge U انتشار دادن بعموم اگهی دادن
allowance U جیره دادن فوق العاده دادن
organisations U سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization U سازمان دادن ارایش دادن موضع
allowances U جیره دادن فوق العاده دادن
organizations U سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization of the ground U سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
square away U سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
drags U حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged U حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag U حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dynamically U اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamic U اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouses U وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouse U وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
triple option U بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
cured U شفا دادن بهبودی دادن
cures U شفا دادن بهبودی دادن
inform U اطلاع دادن گزارش دادن
order U سفارش دادن دستور دادن
houses U منزل دادن پناه دادن
housed U منزل دادن پناه دادن
house U منزل دادن پناه دادن
pottion U بهره دادن از جهاز دادن به
cure U شفا دادن بهبودی دادن
irritates U خراش دادن سوزش دادن
garnishing U زینت دادن لعاب دادن
irritate U خراش دادن سوزش دادن
irritated U خراش دادن سوزش دادن
slashes U چاک دادن شکاف دادن
slashed U چاک دادن شکاف دادن
slash U چاک دادن شکاف دادن
embellishing U ارایش دادن زینت دادن
pronounces U حکم دادن فتوی دادن
pronounce U حکم دادن فتوی دادن
embellish U ارایش دادن زینت دادن
embellished U ارایش دادن زینت دادن
embellishes U ارایش دادن زینت دادن
to follow up U ادامه دادن قوت دادن
informing U اطلاع دادن گزارش دادن
incise U چاک دادن شکاف دادن
develop U بسط دادن پرورش دادن
instructing U دستور دادن اموزش دادن
insult U فحش دادن دشنام دادن
loans U قرض دادن عاریه دادن
insulted U فحش دادن دشنام دادن
illustrate U شرح دادن نشان دادن
instructed U دستور دادن اموزش دادن
illustrates U شرح دادن نشان دادن
loaning U قرض دادن عاریه دادن
instruct U دستور دادن اموزش دادن
loan U قرض دادن عاریه دادن
incised U چاک دادن شکاف دادن
instructs U دستور دادن اموزش دادن
incises U چاک دادن شکاف دادن
informs U اطلاع دادن گزارش دادن
assign U نسبت دادن تخصیص دادن
prefers U ترجیح دادن برتری دادن
preferring U ترجیح دادن برتری دادن
assigned U نسبت دادن تخصیص دادن
assigning U نسبت دادن تخصیص دادن
prefer U ترجیح دادن برتری دادن
direct U دستور دادن دستورالعمل دادن
illustrating U شرح دادن نشان دادن
directed U دستور دادن دستورالعمل دادن
relate U گزارش دادن شرح دادن
directs U دستور دادن دستورالعمل دادن
assigns U نسبت دادن تخصیص دادن
relates U گزارش دادن شرح دادن
develops U بسط دادن پرورش دادن
individualises U تمیز دادن تشخیص دادن
judging U حکم دادن تشخیص دادن
organizing U سازمان دادن ارایش دادن
judges U حکم دادن تشخیص دادن
promoting U ترفیع دادن ترویج دادن
promoting U ترفیع دادن درجه دادن
plating U اب دادن روکش فلز دادن
lends U عاریه دادن اجاره دادن
judged U حکم دادن تشخیص دادن
promotes U ترفیع دادن درجه دادن
to set forth U شرح دادن بیرون دادن
promoted U ترفیع دادن درجه دادن
expands U توسعه دادن بسط دادن
give security for U تامین دادن ضامن دادن
individualising U تمیز دادن تشخیص دادن
individualize U تمیز دادن تشخیص دادن
Recent search history Forum search
1To be capable of quoting
2دلیل قرار دادن no1 بجای number 1
2دلیل قرار دادن no1 بجای number 1
2من نمیتونم از دیکشنری فارسی به انگلیسی استفاده کنم چرا
1Profiles are unique pages where one can ‘‘type oneself into being’’
1سلام. می خواستم معنی این جمله رو بدونم :above threshold bias currents
1سلام دوستان . یک سوال داشتم.در عبارتی که نوشتم از کجا باید بفهمیم که کلمه طراحی به کل جمله برمی‌گردد یا فقط به piping
1to take a spell at whell
1Poked back
1afterbody and a forebody; at least one activatable flow effector on the missile or aircraft afterbody;
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com